سلام کاظم هستم .

بعد از کلی بالا پایین و مقدمه چینی و اینجور کالا به رفیقام گفتم . همون جا یکی که خودمم فهمیدن منتظر ادامه داستان بود گفت که خب بقیش ! منم که از قبل برای این سوال پایه ریزی کرده بودم و میتونستم به یک سری بهانه ها ریز تکیه کنم خیلی شیک همین کارم کردن و بهشون گفتم که ای بابا خب این همه دردسر داشتم نمیبینی؟ با همه اینا همینم که تونستم اینارو در بیارمم خودش شاهکار به حساب میاد .

خب دیگه بچه ها تا اینجا من کارامو کردن . خب ، الان شما چیکار میکنید ؟ چجوری کار و پیش می برین بگین که از همین الان برنامه ریزی کنم .

اونجا که گفتن حالا بیا بریم تئاتر رو ببینیم تا بعدش چی بشه .

من ساده هم که قبول کردم .

وقتی داشتیم نمایش رو نگاه میکردیم همش ذهنم درگیر این بود که خب من که تا اینجاشو اومدم و مونده که از این به بعد رو تقسیم کنیم و هرکی یه جای داستان رو بگیره .

حتی به اینم فک کردم که ممکنه یکی از ماها هم نخواد که ادامه بده و اینجوری هرکسی باید یه جای کار رو تنهایی بگیره . مثلا یکی بره هظوری با یک آژانس دیجیتال مارکتینگ حرف بزنه . یکیهم بره درباره تاریخ چه دیجیتال مارکتینگ تحقیق کنه .

همین شکلی که داشتم نمایش رو نگاه میکردم فکرم میکردم و چون که نمایشش خیلی عالی بود نمیتونستم ازش بیرون بکشم و فقط فکر کنم و همش من رو به دنبال خودش میکشید . از اون ورم که داشتم فکر میکردم چیکار کنیم . خب نتیجه گیری میشه که سر درد شدم رفت .

الان داشتم برنامه میچیندم برای تقسیم کار

رو ,خب ,داشتم ,کنم ,یکی ,کار ,که از ,که خب ,یه جای ,دیجیتال مارکتینگ ,نمایش رو

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها


آموزشگاه فنی و حرفه ای آزاد آریا ابهر «حلال ماه » رادیو بدون شایعه animls به روز باشیم |To Be Update ام اس در پاریس کوچولو عروس ایرانی 1gharibe fanoostekhial طراحی سایت "سایت کد"